پست‌ها

استاد فلوبر

تصویر
طرح جلدهایی از چاپ‌های فرانسوی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، پرتغالی، ترکیه‌ای و ایرانی رمان الماس نشان «تربیت احساساتی» که در ایران با عنوان تربیت احساسات منتشر شد.

جسدهای ایستاده

تصویر
عکس‌ها را در محوطه یک پایگاه تعطیل شده نیروی دریایی در دانمارک انداخته‌ام. فضایی متروک و ناتوان از مقابله با پیشروی مهارناپذیر گیاهان. با تابلوهایی که پا در خاک دارند اما عمرشان تمام شده. چنانچه راهت را گم کرده باشی، به جایی رهنمونت نمی‌کنند. در ابتدای فیلم «جزیره شاتر» وقتی تدی دانیلز و همکار قلابی اش "چاک" وارد جزیره می‌شوند، تابلوی چوبی و کهنه‌ای می‌بینند که از زبان بیماران روانی مقیم، نوشته شده: ما را به خاطر بیاورید. چون ما هم زندگی کردیم، عشق ورزیدیم و خندیدیم. حال، اگر تابلو با علائم انقضا شده‌اش به چیزی اشاره نکند چه؟ تابلویی که هشدار ندهد، فقط اعلان مرگ خودش را در چهره دارد: ما را به خاطر بیاورید. مردگان ایستاده‌ای که روزگاری زنده بودیم و مسیرها را نشانتان می‌دادیم.

فقط سه روز وقت داریم این ها را به ۸ محبوب بگوییم

ناصر محمدخانی فکر می کند اگر درخواست قصاص شهلا جاهد را پس بگیرد، ممکن است ملت بگویند پای خون لاله نایستاد.  ناصر گمان می کند حیات دوباره اش در گروی اعدام شهلاست.  نمی داند که یگانه امکان بازگشت دوباره اش به جامعه، باز کردن طناب دار از دور گردن شهلاست.  تا دهم آذر بیشتر وقت نداریم. باید همه این ها را بگوییم به مهاجم کم نظیر تاریخ فوتبال‌مان. چه بسیار ستاره های سرشناس که هر کدام، چندین شهلا در پستوهای زندگی شان دارند. اما فقط ناصر نگونبخت بود که لاله اش پرپر شد.  پیکر شهلا هم هفته آینده راهی سردخانه است. به ناصر بگوییم که چقدر منفور خواهد شد با خاکسپاری شهلا. بازمانده ای غیر قابل ترحم، از فاجعه ای که خود مسبب آن بوده. وظیفه چهره های اسم و رسم دار فوتبال است که هر طور شده رضایت ناصر را برای عفو متهم بگیرند و جان یک نفر را از مجازات نفرت انگیز اعدام، نجات دهند. علی پروین که آش آشتی کنان او همواره برای جوش دادن رابطه های از هم گسسته برقرار بوده باید پاپیش بگذارد. علی دایی. کریم باقری که در مسابقه احمدی نژاد و مورالس، برای دولت بازی کرد، این بار برای ملت آستین بالا بزند. انصراف ناصر از درخو

مهین، امیر، رزا

مهین، امیر، رزا. یکسالی است که دست‌هایتان را در باغچه کاشته‌اید. سبز شده اند. عطرش نمی‌گذارد پلک‌های بسته‌تان را فراموش کنم

دو سه چیز درباره رمان کارمک مک کارتی و اقتباس سینمایی

تصویر
بسیاری فیلم‌های برآمده از شاهکارهای ادبی، صرف نظر از ادای دِین احتمالیِ پدید آورندگان فیلم به رمان، چندان توفیقی در جلب نظر منتقد و بیننده نداشته‌اند. نسخه‌های سینماییِ رمان‌ها، داعیه خلق جهان تازه‌ای در کهکشان فرهنگ و قراردادن پرسش‌های جدید، پیشاروی هستی را ندارند. این کار سترگ، به انضمام میل به تصویر کشیده شدن را پیشتر، متن انجام داده.(۱) برعکسِ پیش‌فرض‌های سختگیرانه‌ای که عرض کردم، بعد از دیدن فیلم "جایی برای پیرمردها نیست"، اشتیاقی برای خواندن رمانش نداشتم!   به این دلایل که ۱- برادران کوئن از برجسته‌ترین فیلمسازانند اما مک کارتی در ایران رمان‌نویس گمنامی است.  ۲- فیلم چهار تا اسکار برده، در سراسر جهان دلبری کرده، داستانش هم که لو رفته. پس چه لزومی دارد نشستن پای ۲۸۵ صفحه متن؟ اما همان چند صفحه آغازین و توصیف‌های محشر از شکار بز کوهی تا مواجهه لیولین ماس با "کاروان مرگ و مواد مخدر"، تاییدیه‌ای مکرر است بر دست دوم ماندن ابدی اقتباس‌های حتی عالی در سینما. پدیده رمان اگرچه به حشو و زوائدش بی اعتناست اما این رمان حشو و زوائد هم ندارد. به سختی می‌ت

رمانی که خودش را با رمان دیگری سنجید و حق را به من داد!

رمان "در ارتش فرعون" از توبیاس ولف، گزارشی مهیج است از اوضاع افسران آمریکایی در جنگ ویتنام. نویسنده جای کاوش در جبهه و ترسیم کشتار و فجایع آن جنگ مشهور ، در موقعیت‌های حاشیه‌ای و زندگی شبانه‌روزی ستادنشین‌های آمریکایی مقیم ویتنام کنکاش می‌کند و با طنز دلچسبش روحیات و احساسات متناقض‌شان را می کاود.  اما این پُست را برای این می نویسم که از حدود صفحه ۳۰ و ۴۰ به بعد، دائم یاد رمان «آمریکایی آرام» می‌افتادم که چند ماه قبل خواندم. آن رمان غیر از اشتراک موضوع، جنس روایت مشابهی هم با اثر توبیاس ولف دارد. اما رمان گراهام گرین را به سختی به آخر رسانده بودم و کلاً از اول تا آخرش را راحت پیش نرفتم. در حین خواندن رمان «در ارتش فرعون»، ذهنم مدام درگیر مقایسه‌اش با رمان آمریکایی آرام و اعطای نشان برتری به کار ولف بود! تا این که یکی از آن معجزه‌های کوچک وادی ادبیات داستانی، در صفحه ۷۹ رمان رخ داد. آیا باورتان می‌شود راوی خودش به ترتیبِ آبی رنگی که در زیر آورده ام، رمانی که داشتم می خواندم را با رمان گراهام گرین که هی مقایسه می‌کردم، مقایسه کرده بود؟ حتی بهم اطمینان خاطر داد که در اعلام پیرو

جناب پروفسور، این مثلثات نیست، خزعبلات است

ماه قبل، پروفسور مشهور فیزیک دانشگاه دورتموند مدعی شد آلمان قهرمان جام جهانی می شود، زیرا او با علم مثلثات، فرمولی کشف کرده که با تحلیل نتایج دوره های گذشته جام جهانی قهرمان امسال را پیش بینی می کند. استاد گفت آلمان سه بار قهرمان جام جهانی شده و طبق فرمول او امسال هم قهرمان می شود. زیرا آخرین باری که قهرمان جام جهانی شد سال ‌١٩٩٠ بود و از آن به بعد، چهار جام برگزار شده است. این تیم هر چهار یا پنج دوره قهرمان شده است. پس امسال هیچ تیمی نمی تواند ما را شکست دهد. او در ادامه، از دانش فیزیک، برای صدور تئوری های تاکتیکی هم بیگاری کشید و درباره ضربات پنالتی گفت: ضعیف ترین پنالتی زن باید اولین پنالتی را بزند و قوی ترین بازیکن پنالتی آخر را بزند. از این رو یک تیم می تواند بیشترین شانس را برای زدن هر چه بیشتر گل ها داشته باشد. چنین مهملاتی فقط در آزمایشگاه پروفسور بالتازار ممکن است تولید شود. اظهارات آقای متین تولان به کلی هیچ اهمیتی ندارد. موضوع مورد بحث در این جا، رویکرد رسانه ها به فرمایشات ایشان است. ابتدا خبرگزاری فرانسه این خبر را منتشر کرد. رسانه های آلمانی تیترش کردند. خبرگزاری