رمانی که خودش را با رمان دیگری سنجید و حق را به من داد!
رمان "در ارتش فرعون" از توبیاس ولف، گزارشی مهیج است از اوضاع افسران آمریکایی در جنگ ویتنام.
نویسنده جای کاوش در جبهه و ترسیم کشتار و فجایع آن جنگ مشهور ، در موقعیتهای حاشیهای و زندگی شبانهروزی ستادنشینهای آمریکایی مقیم ویتنام کنکاش میکند و با طنز دلچسبش روحیات و احساسات متناقضشان را می کاود.
اما این پُست را برای این می نویسم که از حدود صفحه ۳۰ و ۴۰ به بعد، دائم یاد رمان «آمریکایی آرام» میافتادم که چند ماه قبل خواندم. آن رمان غیر از اشتراک موضوع، جنس روایت مشابهی هم با اثر توبیاس ولف دارد. اما رمان گراهام گرین را به سختی به آخر رسانده بودم و کلاً از اول تا آخرش را راحت پیش نرفتم. در حین خواندن رمان «در ارتش فرعون»، ذهنم مدام درگیر مقایسهاش با رمان آمریکایی آرام و اعطای نشان برتری به کار ولف بود!
تا این که یکی از آن معجزههای کوچک وادی ادبیات داستانی، در صفحه ۷۹ رمان رخ داد. آیا باورتان میشود راوی خودش به ترتیبِ آبی رنگی که در زیر آورده ام، رمانی که داشتم می خواندم را با رمان گراهام گرین که هی مقایسه میکردم، مقایسه کرده بود؟ حتی بهم اطمینان خاطر داد که در اعلام پیروزی ولف به گرین، ناداوری نکردهام :))
" آمریکایی آرام تاثیر ناخوشایندی بر من گذاشت. دوست داشتم فکر کنم داشتن مقاصد خوب ارزشمند است. در این کتاب مقاصد خوب چیزی به همراه نداشت جز ضرر. بدبینی و منفعت طلبی تفاوتی با کمک به دیگران نداشت و و همه در یک کفه ترازو قرار می گرفتند و تقریباً به شکلی استادانه این منفعت طلبی نوعی فضیلت محسوب می شد. از این طرز فکر خوشم نمی امد. به نظرم منحط می آمد، درست مثل راوی معتاد به تریاک و فضای کسل کننده داستان"
نویسنده جای کاوش در جبهه و ترسیم کشتار و فجایع آن جنگ مشهور ، در موقعیتهای حاشیهای و زندگی شبانهروزی ستادنشینهای آمریکایی مقیم ویتنام کنکاش میکند و با طنز دلچسبش روحیات و احساسات متناقضشان را می کاود.
اما این پُست را برای این می نویسم که از حدود صفحه ۳۰ و ۴۰ به بعد، دائم یاد رمان «آمریکایی آرام» میافتادم که چند ماه قبل خواندم. آن رمان غیر از اشتراک موضوع، جنس روایت مشابهی هم با اثر توبیاس ولف دارد. اما رمان گراهام گرین را به سختی به آخر رسانده بودم و کلاً از اول تا آخرش را راحت پیش نرفتم. در حین خواندن رمان «در ارتش فرعون»، ذهنم مدام درگیر مقایسهاش با رمان آمریکایی آرام و اعطای نشان برتری به کار ولف بود!
تا این که یکی از آن معجزههای کوچک وادی ادبیات داستانی، در صفحه ۷۹ رمان رخ داد. آیا باورتان میشود راوی خودش به ترتیبِ آبی رنگی که در زیر آورده ام، رمانی که داشتم می خواندم را با رمان گراهام گرین که هی مقایسه میکردم، مقایسه کرده بود؟ حتی بهم اطمینان خاطر داد که در اعلام پیروزی ولف به گرین، ناداوری نکردهام :))
" آمریکایی آرام تاثیر ناخوشایندی بر من گذاشت. دوست داشتم فکر کنم داشتن مقاصد خوب ارزشمند است. در این کتاب مقاصد خوب چیزی به همراه نداشت جز ضرر. بدبینی و منفعت طلبی تفاوتی با کمک به دیگران نداشت و و همه در یک کفه ترازو قرار می گرفتند و تقریباً به شکلی استادانه این منفعت طلبی نوعی فضیلت محسوب می شد. از این طرز فکر خوشم نمی امد. به نظرم منحط می آمد، درست مثل راوی معتاد به تریاک و فضای کسل کننده داستان"