دو سه چیز درباره رمان کارمک مک کارتی و اقتباس سینمایی




بسیاری فیلم‌های برآمده از شاهکارهای ادبی، صرف نظر از ادای دِین احتمالیِ پدید آورندگان فیلم به رمان، چندان توفیقی در جلب نظر منتقد و بیننده نداشته‌اند.
نسخه‌های سینماییِ رمان‌ها، داعیه خلق جهان تازه‌ای در کهکشان فرهنگ و قراردادن پرسش‌های جدید، پیشاروی هستی را ندارند. این کار سترگ، به انضمام میل به تصویر کشیده شدن را پیشتر، متن انجام داده.(۱)


برعکسِ پیش‌فرض‌های سختگیرانه‌ای که عرض کردم، بعد از دیدن فیلم "جایی برای پیرمردها نیست"، اشتیاقی برای خواندن رمانش نداشتم!
 به این دلایل که ۱- برادران کوئن از برجسته‌ترین فیلمسازانند اما مک کارتی در ایران رمان‌نویس گمنامی است. 
۲- فیلم چهار تا اسکار برده، در سراسر جهان دلبری کرده، داستانش هم که لو رفته. پس چه لزومی دارد نشستن پای ۲۸۵ صفحه متن؟

اما همان چند صفحه آغازین و توصیف‌های محشر از شکار بز کوهی تا مواجهه لیولین ماس با "کاروان مرگ و مواد مخدر"، تاییدیه‌ای مکرر است بر دست دوم ماندن ابدی اقتباس‌های حتی عالی در سینما.

پدیده رمان اگرچه به حشو و زوائدش بی اعتناست اما این رمان حشو و زوائد هم ندارد. به سختی می‌توان سطری را ناخوانده گذاشت یا از پیکره‌اش حذف کرد.  
رمانی است که بعد از دو صفحه مونولوگ  کلانتر بِل و دو صفحه هم به قتل رسیدن معاون کلانتر، با صحنه‌پردازی شاهکارِ شکار لیولین ماس در صحرا آغاز می‌شود. 
توصیف جزء به جزء نابی که در آن ستیغ آفتاب، سکوت دشت، دقت، چابکی و تمرکز شکارچی، کیفیت تجهیزات شکار مثل دوربین و تفنگ و اهمیت پوتین‌های شکارچی، گیراتر است از آنچه در فیلم می بینیم.

این لوکیشن و حوادثش چنان اغواگرند که باید به مک کارتی حق داد برای بازگرداندن شبانه لیولین ماس به صحنه، با تمهید نخ‌نمای آب رساندن به مجروح.
ماس با پای خودش به محل نزاع "تبهکاران مرده و زنده" برمی‌گردد و تعقیب و گریز دلفریبی را در صفحات ۲۵ تا ۳۵ رقم می زند.

کوئن‌ها برای جبران بسته بودن دست سینما مقابل اجتماع بی رقیب واژه‌ها و با نادیده گرفتن نیمی از این صفحه‌ها، سگی را که در کتاب نیست، برای گرفتن پاچه لیولین روانه می‌کنند و تمام آن تعقیب و گریز جذاب کتاب، به یک فرار کلیشه‌ای در سینما تنزل می‌یابد.

آنتون شیگور، قاتلی متفاوت در بین همتایان متفاوتش است! جز لحظۀ ارتکاب قتل، گویی حتی نبضش هم نمی‌زند. توانایی‌های او افزون بر هوشمندی خارق‌العاده، خونسردی در شرایط سخت، توانایی جسمانی یا تیراندازی دقیق است. او از معدود جلوه‌های فیلم است که با نمونه مشابهش در کتاب، پهلو می‌زند.
خاویر باردم از بهترین انتخاب‌های کوئن‌ها در تمام فیلم‌هایشان است.
آنتون شیگور، تا صفحه ۱۵۷ از خودش حرف نمی‌زند و زمانی که این کار را می‌کند، دقیق و بی ابهام به گزارش خودش می‌پردازد. به دور از تناقض‌ها و چند وجهی بودن قاتلین مالوف ادبیات داستانی. بی هیچ لکنتی.

تصویری از او در اختیار پلیس نیست. معلوم نیست او به محل وقوع جرمش برگشته یا اصلاً هیچ وقت آن جا را ترک نکرده! حتی نام خانوادگی‌اش را هم بلد نیستند چطور بنویسند.

"دلیل این که هیچ‌ کی نمی‌دونه اون چه شکلیه اینه که کسایی که می‌بیننش اون قدر عمر نمی‌کنن که بتونن بگن"
وقتی کارسن ولز که شخصیت جذابش، مجموعه‌ای است از "تبهکار- شر خر- کاراگاه خصوصی" در دام شیگور گرفتار می‌شود، شیگور همین خصیصه "چند وجهی بودن" که در قاموس شیگور، نابخشودنی است را به او یادآور می‌شود.  
ولز برای رهایی از مرگ، به پنجره تاریک نگاه می‌کند و می گوید: من می‌دونم چمدون کجاست.

شیگور: من چیز بهتری می دونم.
 *چی؟
- می دونم چمدون بعداً کجاست.
*کجا؟
- همین جا رو پاهای من.
شیگور به صورتش شلیک کرد. هر آن چه ولز قبلاً فهمیده بود یا فکر کرده بود یا دوست داشته بود به دیوار پشت سرش پاشید و آرام به پایین لیز خورد.

آنتون شیگور پس از پایان کشتارها حسن نیت خود را به مرد بینامی که سرشاخه ماجراست و پول متعلق به اوست، ثابت می کند. (در فیلم این طوری نیست)

مرد بدون نام دیگری که دفترش در طبقه هفدهم است و کارسن ولز را برای از بین بردن شیگور و زنده کردن دلارها استخدام کرده بود را از بین می برد. (در فیلم هست)

افرادی خیانت کرده‌اند و ما جزئیاتش را نمی‌دانیم. فقط رد و بدل شدن گلوله ها و جوی خون مردگان و خائنان را می‌بینیم.

کارمک مک کارتی با اطمینان، خوانندگانش را "کلکسیونر اسلحه" فرض می‌گیرد. هیچ گلوله‌ای در رمان شلیک نمی‌شود مگر این که شرحی از عنوان و مدل اسلحه، صدا خفه کن، ماشه، قنداق، کالیبر، گلوله‌ها، شماره ساچمه، پوکه و احیاناً میزان انحراف زاویه‌ایش به خواننده داده شود. جنس و نوع سلاح‌ها بسته به فضا و آدم‌ها، تغییر می‌کنند.

از تفنگ شوک دهنده خودش که به کپسول متصل است گرفته تا موزر ۹۸، اسلحه های اتوماتیک و نیمه اتوماتیک، دو لول، گلاک ۹ میلی متری، کلت‌های قدیمی سری ۴۰ تا ۴۴، وینچستر گلنگدن‌دار ۹۷، اسلحه AK 47، یوزی لوله کوتاه، و... (فیلم، طبیعتاً در حفظ مرغوبیت این تمهید روایی نیز ناکام مانده).


از معدود قسمت هایی که در فیلم، قشنگ‌تر از کتاب در آمده؛ مرگ شوک‌آور لیولین ماس است. موثرتر از خبر مرگش در کتاب که ابهام خیانت را برای همسرش ایجاد می‌کند. چیزی شبیه مرگ بیلی کاستیگان "دی کاپریو" در  ،DEPARTED طوری که منتقد و تماشاگر در انتظارش نبوده باشند.

همچنین دختر "مفت‌سوار" که در سر بالایی قبل از بوئرن، سوار فورد لیولین ماس شد هم در فیلم حذف شده. جایگزین او و ۳۰ صفحه‌ای که در کتاب حضور دارد، دختر دیگری است، مشغول گرفتن آفتاب در استخر تا توسط قاتلین لیولین ماس بمیرد.
ناگفته نماند ترکیب زیبای "مفت‌سوار"، ابداع خوب امیر احمدی آریان است برای "اوتو زدن".

پسربچه‌های میدلند که در تصادف اواخر فیلم با آنتون شیگور روبرو شدند، بر خلاف کتاب که کلانتر بِل سراغشان می‌رود، بازگشتی به فیلم ندارند تا فهرست حذفیات موفق جوئل و ایتن کوئن را کامل کنند.
غیر از کارسن ولز، کارلا جین دیگر شخصیت این رمان است که کوئن‌ها نتوانسته‌اند به خوبی مک کارتی نشانش دهند. مثل گفتگوی لیولین ماس در ابتدای رمان با کارلا جین و گفتگوی کلانتر بِل با او. همچنین مادر غرغروی کارلا جین.

لحظه‌ای که در کتاب، لیولین ماس پیاده از مکزیک به آمریکا بر‌می گردد و با ممانعت و سپس موافقت پلیس مرزی مواجه می‌شود نیز حس انسانی شورانگیزی دارد که فیلم از پس ارائه آن نیز برنیامده.

______________________________________________

۱- در نمونه‌های ایرانی، گاهی مثل برخی اقتباس‌های بهمن فرمان آرا، نتیجه حتی افتضاح شده.
در اقتباس‌های موفق مثل کار تقوایی در دایی جان ناپلئون نیز دو پرویز ماندگار سینمای ما تفوقی بر واژه‌های پزشکزاد ندارند. 
صیاد و فنی‌زاده عالی بازی می‌کنند اما به هر حال، مش قاسم و اسدالله میرزا نیستند. ایفای رل آن دو را بر عهده دارند.


پست‌های معروف از این وبلاگ

فقط سه روز وقت داریم این ها را به ۸ محبوب بگوییم

رمانی که خودش را با رمان دیگری سنجید و حق را به من داد!